زبان فلسفه زبان درد است
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۰۸۴۳۵۲
رئیس سابق فرهنگستان علوم در پیام خود به مناسبت روز جهانی فلسفه، با بیان این که زبان فلسفه زبان درد است و نشان از جای دیگر و ورای زندگی هر روزی و عادی دارد، گفت: فلسفه زمان ما اگر بتواند مرز میان تواناییها و داناییها و ناتوانیها و نادانیها را تا حدودی مشخص کند، کار بزرگی کرده است. عظمت آدمی در این نیست که خود را دانا و توانا بینگارد، زیرا او وقتی دانا و توانا است که به نیازمندی و عجز خود پی برده باشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش ایران اکونومیست، رضا داوری اردکانی در مراسم روز جهانی فلسفه که با حضور نجفقلی حبیبی و غلامرضا اعوانی در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد؛ پیامی را خطاب به حاضرین در این مراسم صادر کرد که مشروح آن در ادامه میآید:
«فلسفه چیست، چرا هست و به چه کار میآید؟
روز جهانی فلسفه فرصتی است که اهل فلسفه با هم بنشینند و در باب کار و بار خود بحث کنند. پرسشی که از قدیم و در تمام طول تاریخ فلسفه مطرح بوده و اکنون با طنین تازه و خاص پرسیده میشود که فلسفه چیست؟ به کجا میرود و به چه کار میآید؟ به اشاره به این پرسشها پاسخ میدهم.
فلسفه در زمره علومی نیست که همه در مدرسه بیاموزند و در جایی معین به کار رود. علم فلسفه به کار نمیآید، ولی فلسفه چیزی بیش از علمی است که به نام فلسفه آموخته میشود. این علم اهمیت دارد، اما جسم فلسفه است. فلسفه روح هم دارد. چنانکه فیلوسوفیا یک نام مرکب است. سوفیای آن جسم فلسفه و فیلو روح آن است. آنچه در فلسفه میتوان آموخت، جسم فلسفه است و این جسم نشان روح دارد و آنها که زوایا و خفایای جسم را با طلب و همت میکارند، روح را نیز درمی یابند، ولی این به شرطی است که زمان به تفکر پشت نکرده باشد. وقتی تفکر غایب است، روح هم پنهان میماند و بیگانگی و جدایی و قهر و کین غالب میشود. به تاریخ هم که نگاه میکنیم، بهترین دورانهای زندگی هر قوم و مردمی دوران تفکرشان بوده است.
فلسفه به صرف طلب عادی و سعی و با اندوختن دانش فلسفه حاصل نمیشود، بلکه جویندگان در راه طلب آن را مییابند، یعنی طلب شرط آن است، اما کافی نیست. آن هم که طلب دارد، به طلب فراخوانده شده است، نه اینکه طلب صرفاً یک امر روانشناسی باشد. طلب فلسفه طلب چیزی است که مثل هیچ چیز نیست. این مطلوب شباهتی با معشوق دارد، بلکه عین آن است؛ زیرا ۱- مصداق چیزی که مثل هیچ چیز و هیچکس نیست و از همه زیباتر و خواستنیتر است، معشوق نام دارد. فلسفه از عشق و دوستی جدا نمیشود، بلکه با مهر و دوستی به وجود میآید و مییابد. این معنی، علم بودن و آموختنی بودن فلسفه را نفی نمیکند. همه اهل فلسفه درس فلسفه آموختهاند و بدون آموختن این درس به دشواری میتوان به تفکر نزدیک شد، اما آموختنی که صرف آشنایی با اجزای جسم فلسفه باشد و راه به روح نبرد فلسفه نمیشود و با زمان و زندگی نسبتی پیدا نمیکند و هیچ چیز را تغییر نمیدهد. کسی ممکن است با هوش و استعداد یادگیریش همه آرای ابنسینا یا کانت را بیاموزد و یاد بگیرد و البته چنین کسی به احتمال قوی با روح فلسفه هم آشنا میشود، اما اگر به این آشنایی نرسد، کار بیهوده کرده است.
سخن فلسفه از آغاز سخن عادی و رسمی نیست و حتی وقتی بر اثر گذشت زمان کم و بیش صورت عادی و رسمی پیدا میکند، روح را در خود حفظ میکند. این روح را با رجوع به معلومات رسمی و زبان همگانی نمیتوان درک کرد و بدون درک آن به عمق فلسفه نمیتوان رسید. زبان فلسفه در ابتدا زبان درد است. افلاطون درد را منشأ فلسفه دانسته و فیلسوفان ما در جهان اسلام این درد را حیرت تعبیر کردهاند. زبان فلسفه زبان درد است و نشان از جای دیگر و ورای زندگی هر روزی و عادی دارد. بیوجه نبود که سقراط میگفت سخنش تعلیم سروش غیبی است. در بزم مهمانی افلاطون سقراط سخنانی در باب عشق میگوید، اما پس از اتمام سخن به حاضران مجلس میگوید که سروش غیبی سخنانی غیر از آنچه گفته، به او تعلیم کرده است و آن سخنان را تقریر میکند. سقراط نمیدانست این سروش غیبی چیست و از کجا میگوید، اما سخنش را میشنید و میپذیرفت و در انتظار شنیدن از او بود. سخنانی که از شهر دوستی آمده بود و نشان عشق داشت و به این جهت در دل مستمعانش مینشست و گاهی نیز آتش در دلها میزد. البته همه سخن فرا رسیده از شهر دوستی را نمیپذیرند و دیدیم که بسیاری از مردم آتن او را منکر خدایان و گمراهکننده جوانان و … خواندند و به کشتنش حکم کردند و او این حکم را با گشادهرویی پذیرفت و جام زهر را با رضایت نوشید. این فضیلتها فضیلت شخصی سقراط نبود، بلکه از آثار عشقی بود که با جانش دریافته شده بود.
شواهدی هست که سقراط و افلاطون نگران تبدیل فلسفه به علم رسمی بودند، اما این تبدیل امر قهری بود. فلسفه اگر به علم رسمی تبدیل نمیشد، نمیدانیم چگونه قابل حفظ و نگهداری بود.
۲- فلسفه وقتی به علم رسمی محض تبدیل میشود تا حدّ مشغولیت عده قلیلی از صاحبان فضل و سواد تنزل پیدا میکند و به هیچ کار نمیآید. وقتی هم که فلسفه جان و روح دارد، وسیله نمیشود و نمیتوان آن را برای رسیدن به مقصود خاص به کار برد. فلسفه وسیله نیست و تابع اغراض اشخاص نمیشود و در اختیار آنها هم نیست، بلکه جان و روح جامعه و زندگی است و منشأ همت و همراهی و هماهنگی مردمان میشود. نکتهای که در اینجا باید به آن توجه شود، این است که بسیاری از دانشآموختگان و استادان فلسفه، فلسفه را بیشتر علم نظری میدانند. البته بعضی از آنها منکر نیستند که نظر راهنمای عمل است، اما بعضی دیگر میگویند شایست و نشایست و بایست و نبایست با علم نظری که احکامش خبری است، نسبتی ندارد. صاحبان این قول دانسته و ندانسته وجود فلسفه را انکار میکنند یا نتیجه قولشان این است که فلسفه امری تفننی و بیهوده است. از میان اینان دیوید هیوم این جسارت و صراحت را داشت که این نتیجه را بپذیرد و فلسفه را انکار کند. مشکل دیگر این است که کسانی فلسفه را سخن یقینی همیشه درست و حقیقت جاویدان میدانند و بنابراین ربطی میان فلسفه و زمان نمیتوانند، قائل باشند. در نظر اینان فقط یک فلسفه درست میتواند وجود داشته باشد و بقیه فلسفهها نادرست یا ناقصند. نظر و قول دیگر هم این است که فلسفهها همه مظاهر وجود و زمانند و به این جهت در تاریخ فلسفه میمانند و بیاعتبار نمیشوند.
هیچ فلسفهای فلسفه تمام و تمام فلسفه نیست، زیرا تفکر به زمان تعلق دارد و سخنی است که عشق در گوش صاحبانش میگوید. حتی در زمان ما که آن را زمان پایان فلسفه میدانند، فلسفه وجود دارد. هر چند که دیگر در بنیانگذاری دخیل نیست، اما به هر حال باید باشد که بگوید این جهان چه راهی را پیموده و اکنون در چه وضعی است و چرا مهر و دوستی ضعیف شده و ظلمت و قهر و کینه همه جا را گرفته است. بعضی از اهل فلسفه نیز اعتقاد دارند که در جهان کنونی که جهان علم و تکنولوژی است، نادانی بر دانایی و ناتوانی بر توانایی غلبه دارد. انکار توانایی در عصر تکنیک به انکار بدیهیات میماند ولی توجه کنیم که آنچه تکنیک بخصوص در دهههای اخیر میسازد، برای انسان و رفع نیازهای انسانی نیست و به جای رفع نیازها، نیازمندیهای تازه پدید میآورد و انسان را بیشتر وابسته میکند.
اکنون در جهان به اصطلاح توسعهیافته که سیاست آن هم وجهی از نئولیبرالیسم است، این وهم وجود دارد و مدام القا میشود که مردمان از همیشه تواناتر و آزادترند، ولی آدمیانی که در حبس کاربرد وسایل تکنیکند، آزادی و تواناییشان چیست و چه شده است که در عین اطاعت بیچون و چرا از اقتضاهای عصر اطلاعات و تکنیک خود را توانا و آزاد میانگارند. فلسفه که علم آزادی است، میتواند آدمیان را به وضعی که در آن به سر میبرند متذکر سازد. به گرفتاران وهم قدرت و اختیار و بردگان خشنود فضای مجازی بگوید که فرمانبر کیستند و از چه فرمانی پیروی میکنند.
فلسفه زمان ما اگر بتواند مرز میان تواناییها و داناییها و ناتوانیها و نادانیها را تا حدودی مشخص کند، کار بزرگی کرده است. عظمت آدمی در این نیست که خود را دانا و توانا بینگارد، زیرا او وقتی دانا و توانا است که به نیازمندی و عجز خود پی برده باشد.
ما چه باشد در لغت اثبات و نفی
من نه اثباتم منم بیذات و نفی
من کسی در ناکسی در یافتم
پس کسی در ناکسی در بافتم
دانا کسی است که نادانی خود را میبیند و توانایی و اختیار و آزادی نیز از آن کسانی است که از تواناییهای خود خبر دارند و بندهایی را که بر دست و پای آزادی بسته شده است، میشناسند.
فلسفه زمان ما باید مرزهای قدرت و آزادی را بشناسد و خطرها و پرتگاههای راهی را که جهان در آن میرود، ببیند و نشان دهد. در این صورت است که وظیفه آمادهگری خود را ادا میکند و به درک شرایط گشایش راه آینده مدد میرساند. فلسفه معاصر نگران قدرت و آزادی و پیچیده شدن نسبت آن دو در این زمان است و لاجرم به موانع آزادی و دشواریهای راه آن میاندیشد. این موانع و دشواریها موانع دوستی و تفکر است. تفکر و دوستی و آزادی سه یار همراهند و شرف آدمی این است که اهل تفکر و دوستی و آزادی است.»
منبع: خبرگزاری ایسنا
منبع: ایران اکونومیست
کلیدواژه: زبان درد دانا و توانا زبان فلسفه جسم فلسفه زمان ما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۰۸۴۳۵۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نور فلسفه و حکمت، روشنیبخش مسیر نصف جهان شدن اصفهان
فلسفه و حکمت، دو نوری هستند که به روشنتر شدت مسیر پیشرفت نصف جهان کمک شایانی کردند و در همین راستا، علما و حکمایی پرورش یافتند که مسیر زندگی و درسهای مکتب آنان، جزئی از هویت اصفهان شدهاند.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، برخی معتقدند که با پیشرفت دانش و مادیگرایی، دیگر فلسفه و حکمت، مخصوصاً از نوع اسلامی، کارایی ندارد در حالی که تعالیم آن، باغ بزرگی است که درخت علوم مختلف در آن ریشه زده و به ثمر مینشیند.
از خوشبختی اصفهانیهاست که علما در این شهر نمیمیرند بلکه با گذشت صدها سال، همچنان نام و یادشان زنده است و تعالیمشان، راهگشای حقیقت جویان است؛ آنچنان که تخت فولاد بهعنوان یک قبرستان، توانسته زندهترین انسانهای تاریخ را در آغوش خاک خود جای دهد و بر همین اساس علی کرباسیزاده، مدیر خانه حکمت اصفهان اظهار میکند: نگاه به زیست و زندگی حکماً و فیلسوفان در اصفهان، موضوع مهمی است و اگر بخواهم به دوران صفویه که موجب تشکیل مکتب اصفهان شد اشاره کنم، زندگانی میرفندرسکی میرداماد و به ویژه نحوه زیست شیخ بهایی میتواند به این موضوع کمک کند.
وی میافزاید: میتوان گفت جامعیتی که علمای ما در آن زمان و چه در زمینههای فلسفه، عرفان و کلام و چه در موضوعات فقه و تفسیر و حدیث، باعث شد حوزه علمیه اصفهان یک حوزه بسیار درخشان در تاریخ و تمدن ایران شود و تأثیری که بر زندگی مردم اصفهان و بقیه شهرها گذاشت، این بود که توانستند تعادلی بین جنبههای مختلف تن و جسم با روح و نفس برقرار کنند به ویژه اینکه در حکمت موضوعی داریم که چگونه بین اعضای مختلف بدن و روح انسان، تعادل برقرار کنیم؛ همچنین تأثیر حکماً و فیلسوفان، طوری بوده که توانستند پیدا و ناپیدا در زندگی همه مردم تأثیر مثبت بگذارند.
مکتب اصفهان، دلیلی بر ادامهدار بودن فلسفه اسلامیمدیر خانه حکمت اصفهان ادامه میدهد: درخصوص راز پویایی و ماندگاری حکمت، زیست حکمای ما در اصفهان و تلاش آنها برای کمک به رفع تعارضاتی که در هر زمان در فرهنگ به وجود میآمد، قابل توجه است، مثلاً از میرداماد تا میرفندرسکی تا آقاحسین خوانساری، جهانگیر خان قشقایی و حاج آقا رحیم ارباب که هرکدام با نوعی از این تعارضات رو به رو میشدند و تلاش میکردند از یک طرف با علما و دانشمندانی که در علوم ظاهری کار میکردند و از طرف دیگر با حاکمان و حکومتیان، طوری تعامل کنند که با حمایت دولت مردان، مکاتب فلسفی و حکمتی زنده بماند و بهترین نشانه آن در ایران، مکتب اصفهان برای کسانی است که فکر میکنند دیگر فلسفه اسلامی در کار نیست.
کرباسیزاده خاطر نشان میکند: بحث تلاقی ادیان در حوزه مکتب فلسفی اصفهان هم اتفاق افتاده که محل تلاقی اشراق، عرفان، حکمت و کلام است؛ یکی از دلایل پویایی تاریخ فلسفه حکمت در ایران و اصفهان این است که دل و عقل به یک نقطه مشترک برسند و بهترین نمونه آن شیخ بهایی است که چه در اشعار او چه کتابهایش، هدف نهایی دل و عقل را یکی میبیند؛ در واقع روحی که در آثار معماری اصفهان و یا در مشهد وجود دارد و شیخ بهایی در بنای آنها دارای تأثیر مستقیم است، به دنبال وحدتی بین دانشها میگردد و میداند نقطه اشتراک همه آنها عرفان و اشراق است.
وی با بیان کتاب اینکه رساله صناعیه از میرفندرسکی که از حیث موضوع در کل تاریخ تفکر، بی نظیر است و قبل و بعد آن هیچکدام از حکماً، مستقیماً به بحث صنعت، هنر و پیشه و فن، نپرداختند، میگوید: میرفندرسکی معتقد است که پیشه، یک امر الهی است و هرکس برای پیشهای زاده شده، که از نبوت و امامت، شروع و به طبقات پایینتر میرسد؛ در واقع میگوید رابطه صنعت با زندگی انسان، مانند رابطه بدن اجزای بدن و روح است؛ مردم اصفهان باید قدر خود را بدانند زیرا در شهری زندگی میکنند که هر دوره آن، افتخارآمیز است و پایتخت حکومتهای مختلف بوده، طوری که بزرگترین متدینان به هر دینی در این شهر به دنیا آمدند و یا تربیت شدند که این موضوع از آثار به جا مانده، پیداست؛ بیهوده نیست که وقتی شاه اسماعیل به اصفهان آمد و متوجه مدارس متعدد علمی و رفت و آمد دانشجویان و طلاب شد، گفت اگر از این جنگ آخر، جان سالم به در ببرم، اینجا پایتخت قرار میدهم که این کار توسط شاه عباس کبیر انجام شد و امروز با چنین پیشینه درخشانی به مراتب جلوتر افرادی هستیم که دارای چنین هویتی نیستند.
ایرانی که میراثدار باستان و اسلام استعلیرضا فرهنگ، محقق و پژوهشگر حوزه ادیان نیز اظهار میکند: امروزه در ایران میراث دار دو فرهنگ عمیق هستیم، یکی از آنها، فرهنگی است که از ایران باستان و دیگری از اسلام به ما رسیده است؛ کوروش کبیر شخصیتی بود که اولین امپراتوری چند ملیتی و چند دینی را پایه گذاری و آشتی و همزیستی بین ادیان را ایجاد کرده است، شخصیت کوروش به نحوی است که در کتاب مقدس یهودیان، او را مسیح خدای یهود معرفی کردند و هم از استوانه کوروشی که در بابل به جا مانده، کوروش میگوید که من را خدای بابل صدا زد تا دین را اینجا اصلاح کنم؛ در قرآن به اعتبار مفسرینی مثل علامه طباطبایی، ذکر ذوالقرنین اشاره به کوروش دارد؛ جالب اینجاست که امروز نمیدانیم دین خود کوروش چه بودهاست زیرا با هر دینی متناسب با همان دین برخورد میکرده و به همین روش توانسته امپراتوری پایداری ایجاد کند که صدها سال استوار بماند.
وی میافزاید: در اواخر ساسانی، انحصارگرایی دینی رخ میدهد که منجر به ضعف این امپراتوری و از هم گسیختگی آن میشود و اسلام این دیدگاه را دوباره احیا میکند؛ قرآن از بین تمامی کتب مقدس به طور خاص تری به تفضیل، تفسیر و تأیید ادیان دیگر پرداختهاست؛ در آیات ۴۴ تا ۴۸ صورت مائده دستور قرآن به سه دین یهودیت و مسیحیت و مسلمان این است که با یک دیگر درگیر نشوید بلکه در نیکیها از هم سبقت بگیرید، در حالی که متأسفانه امروزه شاهد جنگ بین ادیان مختلف هستیم و شاید این الگوی زیبا بتواند یک راهنما برای همزیستی ادیان متفاوت باشد.
فرهنگ ادامه میدهد: اولین کسی که تاکید بر همزیستی دارد ابوریحان بیرونی است که کتاب ماللهند را مینویسد؛ در آن زمان، دید مردم این بود که هندوها بت پرستند درحالی که ابوریحان، به عنوان یک مسلمان مقید، از آنها دفاع میکند و آنها موحد میداند؛ میرفندرسکی که خانه حکمت در کنار مزار اوست، بیش از ۱۰ سفر به هند داشته و کتاب «جوگ باسشت» که کتاب مهمی برای آنهاست، به فارسی ترجمه کرده و تحقیقات زیادی در این حوزه داشته است.
اصفهان موزهای است که تمام ادیان را در خود جای داده استوی خاطر نشان میکند: هاتف اصفهانی که ترجیع بند آن شاهکار ادبیات ایران است، بخش اول با آئین زرتشت شروع میکند و آن را به حق و یکتا پرست میداند؛ در بخش دوم به مسیحت اشاره میکند و دوباره به همان موضوع میپردازد؛ جالب اینجاست که هاتف در زمانی میزیسته که تقریباً دیدگاه تعصب آمیزی نسبت به علما وجود داشتهاست و با این حال، به طور تمام قد از ادیان مختلف دفاع میکند.
محقق و پژوهشگر حوزه ادیان با بیان اینکه بعد اسلام اصفهان حدود ۴۰۰ سال، پایتخت بوده و به نوعی، زبده فرهنگ تمدن ایرانی اسلامی است، میگوید: اصفهان، هنوز هم موزهای است که تمام ادیان را در خود دارد و هیچ گاه شاهد درگیری بین آنها نبودهایم؛ در واقع با روی باز، روابط خیلی خوبی در تمامی حوزهها بین این افراد وجود دارد.
وی بیان میکند: شرایط امروز جهان شرایط خاصی است و در طول تاریخ چنین شرایطی را نداشتیم، رشد علم و فناوری، کاملاً بر رفاه انسان متمرکز است و با خودش نوعی انسانگرایی آورده که این دو به تدریج باعث شده انسان امروزی از متافیزیک و حوزه روح جدا شود و روز به روز، بیشتر شاهد دین گریزی و دین ستیزی باشیم، این الگوی جهان مدرن، سکولاریسم است یعنی بی تفاوتی به ادیان در حالی که کوروش و قرآن اینطور برخورد نمیکنند و اتفاقاً ادیان را تشویق میکند که در حوزه خود فعالتر باشند؛ در مقابل، برخی دین گرایان به افراط گراییدند و حتی به مبارزههای تسلیحاتی مثل داعش و صهیونیسم روی میآورند.
محقق و پژوهشگر حوزه ادیان با اشاره به اینکه باید راه تعادل را در پیش بگیریم و الگوی موفقی داریم که هزاران سال جواب دادهاست، اظهار میکند: از نمونههای همکاری که بین ادیان در اصفهان وجود دارد میتوان گفت اولین بار، صنایع چاپ و تجارت ابریشم را ارامنه به اصفهان آوردند و دانشهای یهودیان در مسائل مختلف مورد استفاده قرار گرفتهاست؛ زرتشتیان، مفاهیم حکمتی را به از پیش از اسلام به پس از آن منتقل کردند، مانند کتاب ابنمسکویه که به خرد و حکمت ایران باستان میپردازد و این همکاری باعث درخشش شده است؛ بزرگمهر حکیم میگوید که همه چیز را همگان دانند و کسی که انحصارگرا شود و تعصب بورزد، موقعیتهای خود را از دست میدهند.
به گزارش ایمنا، مکتب فلسفی اصفهان مکتبی که اعتقاد به جمع فلسفه با دین داشت و در بستر اندیشه شیعی در دوره صفویه شکل گرفت و نقش بهسزایی در فلسفه اسلامی داشت؛ این مکتب را همچنین دوره نوزایی فلسفه ایران نامیدند که متأثر از فلسفه مشاء، فلسفه اشراق، عرفان و اصول عقاید شیعه بود و نکته قابل توجه آن است که تمامی فیلسوفان مکتب اصفهان شیعه دوازده امامی هستند و بیشترشان درصدد تطبیق مطالب فلسفی با معارف شیعی برآمدهاند؛ بر این اساس باید گفت که اصفهان نه تنها در هنر و معماری بلکه در علوم دینی و اندیشه نیز سرآمدی میان دیگر نقاط بوده و یکی از مهمترین مصادیق آن که امروزه نیز بهطور عینی مشهود است، همزیستی ادیان در این شهر و استان است.